شال سبزت را بده بر باد تا کار صد پیراهن یوسف کند یابن الزهرا
با کدام آبرویی روزشمارش باشیم
عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم
کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
تا که جا هست،چرا گرد و غبارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مرداست
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
سالها در پی کار دل ما راه افتاد
یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم
ما چراخوب ترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم
اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم"علی اکبر لطیفیان"
++++++++++++++++++++
یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریز
نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست
نوبهارم در فراقت هیچ کس محزون نشد
منجی انسانیت اینجا شرایط جور نیست
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت می کنند
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست
مهربان، اینجا همه مرعوب دنیا گشته اند
طوق ها بر گردن است و، هیچکس منصور نیست
گر چه در هر صبح و شام، داد از تمنای ظهورت می زنند
این تمنا بر لبان است؛ قلبشان مشروب نیست
یادگار رحمت للعالمین! اینجا کسی از رحمتت چیزی نگفت
دائم از شمشیر و گردن صحبت است و،هیچکس مجدور نیست